سورهٔ یوسف
یوسف، أحسن القصص
٥١ قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُـوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَـمِنَ الصَّادِقِينَ
گفت: آیا خواستهٔ شما [زنان] بود [آیا شما (مؤنّث) یوسف را مراوده نمودید یا یوسف (ع) شما را مراوده داشت؟ یا مراودت از دو طرف بود؟] آنوقت که یوسف را از نفس او مراودت میکردید [زنان] گفتند: پناه بر خداوند ما بدیی علیه (بر او) نمیدانیم، زن عزیز [بعد از اعتراف سایر زنان به برائت او و خروج وی از شدّت حیائش] گفت: الآن حقّ آشکار (ظاهر) شد من او را از نفس او مراودت کردم و همانا او [در برائت جُستن از خیانت] البتّه از راستگویان است
- ترجمه سلطانیگفت آیا خواستهٔ شما (زنان) بود آنوقت که یوسف را از نفس او مراودت میکردید (زنان) گفتند پناه بر خداوند ما بدیی علیه (بر زیان او) نمیدانیم، زن عزیز گفت: الآن حقّ آشکار شد من او را از نفس او مراودت کردم و همانا او البتّه از راستگویان است
- ترجمه راستینشاه (با زنان مصر) گفت: حقیقت حال خود را که خواهان مراوده با یوسف بودید بگویید، همه گفتند: حاش للّه که ما از یوسف هیچ بدی ندیدیم. در این حال زن عزیز مصر اظهار کرد که الآن حقیقت آشکار شد، من با یوسف عزم مراوده داشتم و او البته از راستگویان است.
- ترجمه الهی قمشهای٥٢ ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ
آن برای این است که [ربّ تو (عزیز)] بداند من (یوسف) در پنهان [یا در نهانی که گیر انداخته شده بودم] به او (ملک) خیانت نکردهام و همانا خداوند حیلهٔ خائنان را رهنمون نمینماید [یعنی تا بداند که زن او به من حیله کرد و همانا کید او نافذ نبود و در من اثر نکرد]
- ترجمه سلطانیآن برای این است که بداند من (یوسف) پنهانی به او (ملک) خیانت نکردهام و همانا خداوند حیلهٔ خائنان را رهنمون نمینماید.
- ترجمه راستین(یوسف در ادامه سخن خود به فرستاده شاه گفت) من این کشف حال برای آن خواستم تا عزیز مصر بداند که من هرگز در نهانی به او خیانت نکردم و بداند که خدا هرگز مکر و خدعه خیانتکاران را به مقصود نمیرساند.
- ترجمه الهی قمشهای٥٣ وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّـوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ
و نفس خویش را تبرئه نمیکنم همانا نفس البتّه بسیار امر کننده به بدی است مگر آنکه پروردگارم [به آن] رحم کند همانا پروردگار من [بر امر کردن نفس به بدی] بسیار آمرزنده و [در نگهداشتن من از اتّباع از آن] مهربان است
- ترجمه سلطانیو نفس خویش را تبرئه نمیکنم همانا نفس البتّه بسیار امر کننده به بدی است مگر آنکه پروردگارم رحم کند همانا پروردگار من بسیار آمرزنده و مهربان است
- ترجمه راستینو من (خودستایی نکرده و) نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرّا نمیدانم، زیرا نفس امّاره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت وا میدارد جز آنکه خدای من رحم کند، که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است.
- ترجمه الهی قمشهای٥٤ وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ
و ملک گفت او (یوسف) را نزد من آورید تا [با قرار دادن او از خواصّ خود] او را برای خودم برگزینم پس چون [ملک] با او (یوسف) کلام کرد [و او را صاحب رشد و کمال و کلام یافت و عفّتش و امانتش را سابقاً دانسته بود] گفت: همانا از امروز تو [برای رشدت و عقلت] نزد ما منزلتدار و [برای ظهور عفّتت و امانتت] امانتدار هستی
- ترجمه سلطانیو ملک گفت او (یوسف) را نزد من آورید تا او را برای خودم برگزینم پس چون با او (یوسف) کلام کرد گفت: همانا از امروز تو نزد ما منزلت دار و امانتدار هستی
- ترجمه راستینشاه گفت: او را نزد من آرید تا او را از خاصان خود گردانم. چون با او هرگونه سخن به میان آورد به او گفت: تو امروز نزد ما صاحب منزلت و امین هستی.
- ترجمه الهی قمشهای٥٥ قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ
[یوسف] گفت: مرا بر خزانههای [نقد و جنس این] سرزمین (مصر) بگمار همانا من [از خیانت بر آنچه که تحت ید من است] پاسدارندهام [برای امانتداریم و حسن تدبیرم در حفظ کردن نه خودم خیانت میکنم و نه خیانت برای غیر من ممکن میشود] و [به کیفیّت تصرّف و حفظ از فساد و تلف شدن] دانا هستم
- ترجمه سلطانی(یوسف) گفت: مرا بر خزانههای (این) سرزمین بگمار همانا من پاسدارنده و دانا هستم
- ترجمه راستین(یوسف به شاه) گفت: در این صورت مرا به خزانهداری مملکت منصوب دار که من در حفظ دارایی و مصارف آن دانا و بصیرم.
- ترجمه الهی قمشهای٥٦ وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ
و اینچنین [یوسف را از زندان نجات دادیم و مثل آن تمکینى که متعاقب بلایای عدیده و متاعب کثیره است] به یوسف در [آن] سرزمین مکانت (منزلت) دادیم [و او را نبیّ قرار دادیم] که در آن هر جا که میخواست [برای تسلّط او بر جمیع آن] سکونت میگزید، کسی را که بخواهیم با رحمت خود نصیب میدهیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم
- ترجمه سلطانیو اینچنین به یوسف در (آن) سرزمین مکانت (منزلت) دادیم که در آن هر جا که میخواست سکونت میگزید، کسی را که بخواهیم با رحمت خود نصیب میدهیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم
- ترجمه راستینو این چنین ما یوسف را در زمین (مصر) بدین منزلت رسانیدیم که هر جا خواهد جای گزیند و فرمان براند، که هر کس را ما بخواهیم به لطف خاص خود مخصوص میگردانیم و اجر هیچ کس از نیکوکاران را (در دنیا) ضایع نمیگذاریم.
- ترجمه الهی قمشهای٥٧ وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ
و البتّه اجر آخرت برای کسانی که ایمان آوردهاند و تقوا پیشه کردهاند [از تمکین یوسف در زمین] بهتر است
- ترجمه سلطانیو البتّه اجر آخرت برای کسانی که ایمان آوردهاند و تقوا پیشه کردهاند بهتر است
- ترجمه راستینو البته اجر عالم آخرت برای اهل ایمان و مردم پرهیزکار بسیار بهتر (از اجر و مقام دنیوی) است.
- ترجمه الهی قمشهای٥٨ وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ
و [بعد از آنکه قحطی واقع شد و قحطی به کنعان نیز اصابت کرد] برادران یوسف [یعنی پسران یعقوب (ع) بجز بنیامین] آمدند [تا برای خانوادهٔ خود آذوقه فراهم کنند] و بر او داخل شدند پس [یوسف از روی فراست و برای عدم تغییر حالشان] آنها را شناخت و (حال آنکه) آنها او را [برای تغییر حال او به جهت سنّ و صورت و مرتبت و هیبت] نشناختند
- ترجمه سلطانیو برادران یوسف آمدند و بر او داخل شدند پس (یوسف) آنها را شناخت و (حال آنکه) آنها او را نشناختند
- ترجمه راستینو برادران یوسف (که در کنعان به قحطی مبتلا شدند چهل سال بعد از فروختن یوسف، به مصر) نزد وی آمدند در حالی که او برادران را شناخت ولی آنها وی را نشناختند.
- ترجمه الهی قمشهای٥٩ وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنزِلِينَ
و چون [یوسف] آنها را به جهاز (رخت سفر، بار و بنه)شان مجهّز (آماده) کرد [یعنی آنچه که به خاطر آن آمده بودند و آنچه که در سفرشان به آن احتیاج داشتند را برای آنها تهیّه نمود] گفت: برادری که از پدرتان دارید را نزد من بیاورید آیا نمیبینید که من کیل (پیمانه) را وفا (به تمامی اداء) میکنم و من بهترین میزبانان هستم [برای آنچه که از حسن ضیافت من بر خود دیدید]
- ترجمه سلطانیو چون آنها را به جهاز (رخت سفر، بار و بنه)شان مجهّز (آماده) کرد گفت: برادری که از پدرتان دارید را نزد من بیاورید آیا نمیبینید که من کیل (پیمانه) را وفا (تمام دادن) میکنم و من بهترین میزبانان هستم
- ترجمه راستین(برادران از یوسف در مقابل متاعی که آورده بودند طعام خواستند) و یوسف چون بار غلّه آنها را بست گفت: میخواهم در سفر دیگر برادر پدری خود (بنیامین) را نزد من بیاورید، نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم و بهترین میزبانم؟
- ترجمه الهی قمشهای٦٠ فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلَا تَقْرَبُونِ
پس اگر او را نزد من نیاورید پس پیمانهای نزد من ندارید و [با دخول در بلاد من] نزدیک من نشوید
- ترجمه سلطانیپس اگر او را نزد من نیاورید پس پیمانهای نزد من ندارید و نزدیک من نشوید
- ترجمه راستینو اگر آن برادر را همران نیاورید نزد من پیمانه خواربار نخواهید داشت و نزدیک من نشوید.
- ترجمه الهی قمشهای