سورهٔ کهف
کهف، اصحاب کهف، حائله
٧١ فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا
سپس [از آنجا] حرکت کردند [و به راه افتادند] تا در کنار دریا کشتیئی را سوار شدند. [خضر بعداً] کشتی را سوراخ کرد، [موسی به عنوان اعتراض خود] گفت: آیا سوراخ میکنی که سرنشینان [کشتی] را غرق کنی؟ بسیار کار ناپسندی میکنی!
- ترجمه سلطانیسپس (از آنجا) حرکت کردند (و به راه افتادند) تا در کنار دریا کشتیئی را سوار شدند. (خضر بعداً) کشتی را سوراخ کرد، (موسی به عنوان اعتراض خود) گفت: آیا سوراخ میکنی که سرنشینان (کشتی) را غرق کنی؟ بسیار کار ناپسندی میکنی!
- ترجمه راستینسپس هر دو با هم برفتند تا وقتی که در کشتی سوار شدند. آن عالم کشتی را بشکست، موسی گفت: ای مرد، آیا کشتی شکستی تا اهل آن را به دریا غرق کنی؟! بسیار کار منکر و شگفتی به جای آوردی.
- ترجمه الهی قمشهای٧٢ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا
[خضر] گفت: من به تو گفتم، که تو نمیتوانی [کارهای من را تحّمل نمائی و] با من صبر کنی
- ترجمه سلطانی(خضر) گفت: من به تو گفتم، که تو نمیتوانی (کارهای من را تحّمل نمائی و) با من صبر کنی
- ترجمه راستینگفت: آیا من نگفتم که هرگز ظرفیت و توانایی آنکه با من صبر کنی نداری؟
- ترجمه الهی قمشهای٧٣ قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا
[موسی ناگهان به خود آمد و پیمانی را که با خضر بسته بود به یاد آورد و شرمسار شده و] درخواست کرد که [من غفلت کرده و] فراموش نمودم، بر من مگیر و سختگیری به من منما
- ترجمه سلطانی(موسی ناگهان به خود آمد و پیمانی را که با خضر بسته بود به یاد آورد و شرمسار شده و) درخواست کرد که (من غفلت کرده و) فراموش نمودم، بر من مگیر و سختگیری به من منما
- ترجمه راستینموسی گفت: (این یک بار) بر من مگیر که شرط خود را فراموش کردم و مرا تکلیف سخت طاقت فرسا نفرما.
- ترجمه الهی قمشهای٧٤ فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا
سپس [از کشتی بیرون آمده] حرکت کردند تا پسر بچهای را دیدند [که با چند نفر همسال خود مشغول بازی است، خضر] او را کشت، [ناگاه موسی] زبان اعتراض گشود که چرا شخص بیگناهی را [که مرتکب قتلی نشده] کشتی؟! بسیار کار ناشایستی کردی!
- ترجمه سلطانیسپس (از کشتی بیرون آمده) حرکت کردند تا پسر بچهای را دیدند (که با چند نفر همسال خود مشغول بازی است، خضر) او را کشت، (ناگاه موسی) زبان اعتراض گشود که چرا شخص بیگناهی را (که مرتکب قتلی نشده) کشتی؟! بسیار کار ناشایستی کردی!
- ترجمه راستینو باز هم روان شدند تا به پسری برخوردند، او پسر را (بیگفتگو) به قتل رسانید. باز موسی گفت: آیا نفس محترمی که کسی را نکشته بود بیگناه کشتی؟همانا کار بسیار منکر و ناپسندی کردی.
- ترجمه الهی قمشهای٧٥ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا
[باز خضر] گفت: آیا به تو نگفتم که تو نمیتوانی با من همراهی کنی [و تحّمل همسفری مرا نداری]؟
- ترجمه سلطانی(باز خضر) گفت: آیا به تو نگفتم که تو نمیتوانی با من همراهی کنی (و تحّمل همسفری مرا نداری)؟
- ترجمه راستینگفت: آیا با تو نگفتم که تو هرگز ظرفیت و مقام آنکه با من صبر کنی نخواهی داشت؟
- ترجمه الهی قمشهای٧٦ قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا
[موسی با خجالت و سرافکندگی با زبان عذرخواهی] گفت: اگر مجدّد [بر تو اعتراض کرده و] سؤال نمودم مرا از خود بران و عذر تو هم خواسته است
- ترجمه سلطانی(موسی با خجالت و سرافکندگی با زبان عذرخواهی) گفت: اگر مجدّد (بر تو اعتراض کرده و) سؤال نمودم مرا از خود بران و عذر تو هم خواسته است
- ترجمه راستینموسی گفت: اگر بار دیگر از تو مؤاخذه و اعتراضی کردم از آن بعد با من ترک صحبت و رفاقت کن که از (تقصیر) من عذر موجه (بر متارکه دوستی) به دست خواهی داشت.
- ترجمه الهی قمشهای٧٧ فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا
سپس [از آنجا] حرکت کرده [به راه خود ادامه دادند] تا به قریهای (ناصره) رسیدند، از مردم آنجا درخواست خوراک نمودند و آنها نپذیرفتند. [از آنجا عبور میکردند] دیواری دیدند که نزدیک بود فرو ریزد [و از بین برود] و [خضر] آن را راست کرد [و محکم نمود]؛ [موسی] گفت کاش برای این کار اجرتی میگرفتی
- ترجمه سلطانیسپس (از آنجا) حرکت کرده (به راه خود ادامه دادند) تا به قریهای رسیدند، از مردم آنجا درخواست خوراک نمودند و آنها نپذیرفتند. (از آنجا عبور میکردند) دیواری دیدند که نزدیک بود فرو ریزد (و از بین برود) و (خضر) آن را راست کرد (و محکم نمود)؛ (موسی) گفت کاش برای این کار اجرتی میگرفتی
- ترجمه راستینباز با هم روان شدند تا وارد بر شهری شدند و از اهل آن شهر طعام خواستند، مردم از طعام دادن و مهمانی آنها ابا کردند (آنها هم از آن شهر به عزم خروج رفتند تا) در (نزدیکی دروازه آن) شهر به دیواری که نزدیک به انهدام بود رسیدند و آن عالم به استحکام و تعمیر آن پرداخت. باز موسی گفت: روا بود که بر این کار اجرتی میگرفتی.
- ترجمه الهی قمشهای٧٨ قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا
[خضر] گفت: [حال که سخن گفتی گاهِ] جدا شدن من و تو است ولی اکنون سّر آنچه را که تو توان تحمّل آن را نداشتی به تو میگویم
- ترجمه سلطانی(خضر) گفت: (حال که سخن گفتی) (گاه) جدا شدن من و تو است ولی اکنون سّر آنچه را که تو توان تحمّل آن را نداشتی به تو میگویم
- ترجمه راستینآن عالم گفت: این (سه بار کمظرفی و بیصبری و اعتراض، عذر) مفارقت بین من و توست، من همین ساعت تو را بر اسرار کارهایم که بر فهم آن صبر و ظرفیت نداشتی آگاه میسازم.
- ترجمه الهی قمشهای٧٩ أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا
امّا کشتی که [تو دیدی سوراخ کردم] برای این بود که مالکین کشتی [چند نفر] بینوا [و ضعیف] بودند [که از راه کار کردن در دریا ارتزاق مینمودند] و در پی آنها پادشاهی بود که [هر کشتی که سالم بود را] غصب میکرد [و مصادره مینمود] و من [مخصوصاً] آن را معیوب نمودم [که از شرّ غصب شدن خلاص شود]
- ترجمه سلطانیامّا کشتی که (تو دیدی سوراخ کردم) برای این بود که مالکین کشتی (چند نفر) بینوا (و ضعیف) بودند (که از راه کار کردن در دریا ارتزاق مینمودند) و در پی آنها پادشاهی بود که (هر کشتی که سالم بود را) غصب میکرد (و مصادره مینمود) و من (مخصوصاً) آن را معیوب نمودم (که از شرّ غصب شدن خلاص شود)
- ترجمه راستیناما آن کشتی، صاحبش خانواده فقیری بود که در دریا کار میکردند (و از آن کشتی کسب و ارتزاق مینمودند) خواستم چون کشتیها (ی بیعیب) را پادشاه در سر راه به غصب میگرفت این کشتی را ناقص کنم (تا برای آن فقیران باقی بماند).
- ترجمه الهی قمشهای٨٠ وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا
امّا [کشتن] کودک، برای این بود که پدر و مادر او هر دو مؤمن [و موحّد] بودند ولی [این کودک] اگر بزرگ میشد [ایجاد زحمت نموده] آنها را وادار به طغیان و کفر مینمود
- ترجمه سلطانیامّا (کشتن) کودک، برای این بود که پدر و مادر او هر دو مؤمن (و موحّد) بودند ولی (این کودک) اگر بزرگ میشد (ایجاد زحمت نموده) آنها را وادار به طغیان و کفر مینمود
- ترجمه راستینو اما آن پسر (کافر بود و) پدر و مادر او مؤمن بودند، از آن باک داشتیم که آن پسر آنها را به خوی کفر و طغیان خود درآورد.
- ترجمه الهی قمشهای