سورهٔ اعراف آیه ۱۴۳

تفسیر


جزء ۹
سوره اعراف
حزب ۳۴

متن عربی آیه

١٤٣ وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ

ترجمه‌ها

و چون موسی به میقات ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، [موسی] گفت: [ای] پروردگار من! خود را به من بنما که به تو نظر کنم، گفت: هرگز مرا نخواهی دید [زیرا تو از حدود خود خارج نشده‌‌ای، و اگر با حدود خود مرا مشاهده کنی حتماً فانی می‌‌شوی] و لکن به کوه [سنگی یا کوه انانیّت] نظر کن پس اگر [کوه برای تجلّی نوری از انوار مطلق] بر مکان خود استقرار داشت پس تو [با کوه حدّ خود و اِنِّیّت خود] مرا خواهی دید پس چون پروردگار [مطلق مضاف]ش [نه مطلق مطلق] بر کوه تجلّی کرد [خداوند یا ربّ یا تجلّی] آن را متلاشی شده قرار داد و موسی [برای اِنْدِکاک (متلاشی شدن) اِنّیّتش به حالت] بیهوش [بر خاک] افتاد، و چون به هوش آمد گفت: تو منزّهی [از سؤال کردن من آنچه را که برای من نیست از مثل تو، از سؤال خود] به تو توبه می‌‌کنم و من نخستین مؤمن هستم [به اینکه برای مثل من دیده نمی‌‌شوی]

و چون موسی به میقات ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: (ای) پروردگار من! خود را به من بنما که به تو نظر کنم، گفت: هرگز مرا نخواهی دید و لکن به کوه نظر کن پس اگر بر مکان خود استقرار داشت پس تو مرا خواهی دید پس چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد آن را متلاشی شده قرار داد و موسی (ع) بیهوش (بر خاک) افتاد، و چون به هوش آمد گفت: تو منزّهی به تو توبه می‌کنم و من نخستین مؤمن هستم

و چون (قوم تقاضای دیدن خدا کردند) موسی (با هفتاد نفر بزرگان قومش که انتخاب شده بودند) وقت معین به وعده‌گاه ما آمد و خدایش با وی سخن گفت، موسی (به تقاضای جاهلانه قوم خود) عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که جمال تو را مشاهده کنم. خدا در پاسخ او فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید ولیکن به کوه بنگر، اگر کوه طور (بدان صلابت، هنگام تجلی) به جای خود برقرار ماند تو نیز مرا خواهی دید. پس آن‌گاه که تجلی خدایش بر کوه تابش کرد کوه را مندکّ و متلاشی ساخت و موسی بی‌هوش افتاد. سپس که به هوش آمد عرض کرد: خدایا تو منزه و برتری (از رؤیت و حس جسمانی، از چنین اندیشه) به درگاه تو توبه کردم و من (از قوم خود) اول کسی هستم که (به تو و تنزّه ذات پاک تو از هر آلایش جسمانی) ایمان دارم.

لغات

(برای دیدن جزییات هر کلمه روی آن کلیک کنید)

وَلَمَّا
و هنگامی که
جَاءَ
آمد
مُوسَى
موسی
لِمِيقَاتِنَا
به وعده گاه ما
وَكَلَّمَهُ
و سخن گفت با او
رَبُّهُ
پروردگارش
قَالَ
گفت
رَبِّ
پروردگار
أَرِنِي
نشان ده به من
أَنظُرْ
نگاه کنم
إِلَيْكَ
به سوی تو
قَالَ
گفت
لَن
هرگز نخواهی دید مرا
تَرَانِي
هرگز نخواهی دید مرا
وَلَكِنِ
ولی
انظُرْ
بنگر
إِلَى
به
الْجَبَلِ
کوه
فَإِنِ
پس اگر
اسْتَقَرَّ
قرار ماند
مَكَانَهُ
جایش
فَسَوْفَ
پس به زودی
تَرَانِي
می‌بینی مرا
فَلَمَّا
پس هنگامی که
تَجَلَّى
جلوه کرد
رَبُّهُ
پروردگارش
لِلْجَبَلِ
برکوه
جَعَلَهُ
قرار داد او را
دَكًّا
متلاشی
وَخَرَّ
و بر زمین افتاد
مُوسَى
موسی
صَعِقًا
بیهوش شده
فَلَمَّا
پس هنگامی که
أَفَاقَ
به هوش آمد
قَالَ
گفت
سُبْحَانَكَ
منزه هستی
تُبْتُ
توبه کردم
إِلَيْكَ
به سوی تو
وَأَنَا
و من
أَوَّلُ
نخستینن
الْمُؤْمِنِينَ
مؤمنان