حزب شمارهٔ ۴۸


سورهٔ ۱۲- يوسف

٧ لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ

همانا دربارهٔ (در قصّهٔ) یوسف و برادرانش نشانه‌‌هایی برای سؤال کنندگان [از قصهٔ آنها] هست

- ترجمه سلطانی

همانا دربارهٔ یوسف و برادرانش نشانههایی برای سؤال کنندگان (از قصهٔ آنها) هست

- ترجمه راستین

همانا در حکایت یوسف و برادرانش برای دانش طلبان و اهل تحقیق عبرت و حکمت بسیار مندرج است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٨ إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ

آنوقت که [بعد از اطّلاعشان بر رؤیاى یوسف (ع) و تعبیری که یعقوب (ع) از رؤیاى او برای او کرد] گفتند البتّه یوسف و برادرش نزد پدر ما از ما محبوب‌‌تر هستند و (در حالی که) ما عُصبتی (پسران و خویشان نرینه از پدر) قوی هستیم همانا پدر ما البتّه در گمراهی آشکاری (ظاهر) است

- ترجمه سلطانی

آنوقت که گفتند البتّه یوسف و برادرش نزد پدر ما از ما محبوب‌تر هستند و (در حالی که) ما جماعتی (پسران و خویشان نرینه از پدر) قوی هستیم همانا پدر ما البتّه در گمراهی آشکاری (بدیهی) است

- ترجمه راستین

(پس حکایت را بر امت بگو) هنگامی که برادران یوسف گفتند ما با آنکه چندین برادر نیرومندیم پدر چنان دلبسته یوسف و برادر اوست که آنها را تنها بیش از همه ما برادران دوست می‌دارد، همانا ضلالت پدرمان (در حب یوسف) نیک پدیدار است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٩ اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِـحِينَ

یوسف را بکشید یا او را در سرزمینی [مجهول (ناشناخته)] بیفکنید که توجّه پدرتان را [از مزاحمت (ازدحام) توجّه به یوسف (ع)] برای شما خالی (فارغ) کند و بعد از آن [یعنی بعد از یوسف و قتل او یا طرح (دور افکندن) او] گروهی صالح باشید [به اینکه به خداوند توبه کنید سپس او را در اوامر او و نواهیش عبادت کنید]

- ترجمه سلطانی

یوسف را بکشید یا او را در سرزمینی بیفکنید که توجّه پدرتان را برای شما خالی (فارغ) کند و بعد از آن گروهی صالح باشید

- ترجمه راستین

باید یوسف را بکشید یا در دیاری (دور از پدر) بیفکنید تا روی پدر یک جهت به طرف خودتان باشد و بعد از این عمل (توبه کرده و) مردمی صالح و درستکار باشید.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٠ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ

گوینده‌‌ای از آنها [آنها را از آن نهی کرد و] گفت یوسف را نکشید و او را در نهانگاه (قعر) چاه بیندازید که [از انظار غایب شود تا] کاروانی او را بردارد [و او را از سرزمین شما بیرون ببرد و از پدر شما دور کند] اگر [لامحاله به آنچه که بین او و پدرش جدایی بیندازد] انجام دهنده می‌‌باشید

- ترجمه سلطانی

گوینده‌ای از آنها گفت یوسف را نکشید و او را در نهانگاه چاه بیندازید که کاروانی او را بردارد اگر انجام دهنده می‌باشید

- ترجمه راستین

یکی از برادران یوسف اظهار داشت که اگر ناچار سوء قصدی دارید البته باید از کشتن وی صرف نظر کنید ولی او را به چاهی درافکنید تا کاروانی او را برگیرد (و با خود به دیار دور برد).

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١١ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ

[بعد از آنکه بر آنچه که اراده نمودند عزم کردند] گفتند: ای پدر ما! تو را چه شده که دربارهٔ یوسف به ما اعتماد نداری؟ و البتّه ما خیرخواه او هستیم

- ترجمه سلطانی

گفتند ای پدر ما! تو را چه شده که دربارهٔ یوسف به ما اعتماد نداری؟ و البتّه ما خیرخواه او هستیم

- ترجمه راستین

(بعد از این رأی و تصمیم نزد پدر رفته و) گفتند: ای پدر، چرا تو بر یوسف از ما ایمن نیستی در صورتی که ما برادران همه خیرخواه یوسفیم؟

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٢ أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

فردا او را با ما بفرست که گردش کند (در گل‌‌ها نظر کند) و بازی کند و همانا ما البتّه بر او حافظ هستیم

- ترجمه سلطانی

فردا او را با ما بفرست که گردش کند و بازی کند و همانا ما البتّه بر او حافظ هستیم

- ترجمه راستین

فردا او را با ما فرست که در چمن و مراتع بگردد و بازی کند و البته ما همه نگهبان اوییم.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٣ قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ

[یعقوب] گفت: که من البتّه [برای شدّت محبّتم به او و قلّت صبرم از مفارقت از او] قطعاً اندوهناک می‌‌شوم که او را ببرید و می‌‌ترسم که گرگ او را بخورد و (در حالی که) شما از او غافلید

- ترجمه سلطانی

گفت که من البتّه قطعاً اندوهناک می‌شوم که او را ببرید و میترسم که گرگ او را بخورد و (در حالی که) شما از او غافلید

- ترجمه راستین

یعقوب گفت: من از آن دلتنگ می‌شوم که او را ببرید و ترسان و پریشان خاطرم که از او غفلت کنید و طعمه گرگان شود.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٤ قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ

گفتند چطور گرگ او را بخورد و (حال آنکه) ما گروهی نیرومند (جماعتی از اقویاء) هستیم آنوقت همانا ما البتّه حتماً زیانکار هستیم

- ترجمه سلطانی

گفتند چطور گرگ او را بخورد و (حال آنکه) ما گروهی نیرومند هستیم آنوقت همانا ما البتّه حتماً زیانکار هستیم

- ترجمه راستین

برادران گفتند اگر با آنکه ما چند مرد نیرومند به همراه اوییم باز گرگ او را بخورد پس ما بسیار مردم ضعیف زیانکاری خواهیم بود.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٥ فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ

و چون او را بردند و اجماع کردند که او را در نهانگاه چاه قرار دهند [و انداختند] و ما به او وحی کردیم که تو آنها را به این امرشان متنبّه می‌‌کنی و (حال آنکه) آنها نمی‌‌فهمند [به اینکه تو یوسف هستی]

- ترجمه سلطانی

و چون او را بردند و اجماع کردند که او را در نهانگاه چاه قرار دهند و ما به او وحی کردیم که تو آنها را به این امرشان متنبّه می‌کنی و (حال آنکه) آنها نمی‌فهمند

- ترجمه راستین

چون او را به صحرا بردند و بر این عزم متّفق شدند که او را به قعر چاه درافکنند (چنین کردند) و ما به او وحی نمودیم که البته تو روزی برادران را به کار بدشان آگاه می‌سازی و آنها تو را نشناخته و درک مقام تو نمی‌کنند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٦ وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ

و [بعد از آنکه بزغاله‌‌ای را ذبح کرده بودند و قمیص (پیراهن) او را به خون آن آغشته کرده بودند] شب نزد پدرشان آمدند [در حالی که] می‌‌گریستند

- ترجمه سلطانی

و شب نزد پدرشان آمدند (در حالی که) می‌گریستند

- ترجمه راستین

و برادران شبانگاه با چشم گریان نزد پدر بازگشتند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٧ قَالُوا يَاأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ

گفتند ای پدرِ ما! همانا ما رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد متاع خود ترک کردیم پس گرگ او را خورد و تو نسبت به ما باورمند (تصدیق کننده) نیستی و اگرچه صادق باشیم

- ترجمه سلطانی

گفتند ای پدرِ ما! همانا ما رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد متاع خود ترک کردیم پس گرگ او را خورد و تو نسبت به ما باورمند نیستی و اگرچه صادق باشیم

- ترجمه راستین

گفتند: ای پدر، قصه این است که ما به صحرا رفته و سرگرم مسابقه بودیم و یوسف را بر سر متاع خود گذاردیم و او را گرگ طعمه خود ساخت، و هر چند ما راست بگوییم تو باز از ما باور نخواهی کرد.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٨ وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ

و پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته بر آن) آوردند، گفت: بلکه نفس شما برای شما امری [عظیم که همان اذیّت کردن یوسف بدون جرم و اذیّت کردن و دروغ گفتن به نبیّ خداوند است] را آراسته (سهل کرده) پس [بر من] صبری زیبا [بباید] و بر آنچه [از هلاکت یوسف] که وصف می‌‌کنید صبر کنم خداوند مُستعان (کسی که از او درخواست یاری کنم) است

- ترجمه سلطانی

و پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته بر آن) آوردند، گفت: بلکه نفس شما برای شما امری (عظیم) را آراسته پس (بر من) صبری زیبا (بباید) و بر آنچه که وصف می‌کنید صبر کنم خداوند مُستعان (کسی که از او درخواست یاری کنند) است

- ترجمه راستین

و پیراهن یوسف را آلوده به خون دروغ نمودند (و نزد پدر آوردند) یعقوب گفت: بلکه امری (زشت قبیح) را نفس مکّار در نظر شما بسیار زیبا جلوه داده، در هر صورت صبر جمیل کنم، که بر رفع این بلیّه که شما اظهار می‌دارید بس خداست که مرا یاری تواند کرد.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

١٩ وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَابُشْرَى هَذَا غُـلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ

و قافله‌‌ای آمد پس آبدار (کسی که به آبشخور وارد می‌‌شود تا به مردم و چهارپایان آب بدهد) خود را فرستادند پس دلوش (سطلش) را [در چاه] فرو انداخت [بعد از اخراج دلو] گفت: مژده باد این پسرکی است و [آبدار و خواص اصحابش التقاط (آگاه و دید‌‌ور شدن به چیزی، برچیدن)] او را [از چاه] به عنوان سرمایه پنهان (کتمان) کردند

- ترجمه سلطانی

و قافله‌ای آمد پس آبدار (مأمور آب) خود را فرستادند پس سطلش را فرو انداخت گفت مژده باد این پسرکی است و او را به عنوان سرمایه پنهان کردند

- ترجمه راستین

باری کاروانی آنجا رسید و سقّای قافله را برای آب فرستادند، دلو را به چاه فرستاد (همین که از آن چاه برآورد) گفت: به به از این بشارت و خوشبختی که رخ داده، این پسری است (که نصیب ما شده است) . و او را پنهان داشتند که سرمایه تجارت کنند و خدا به آنچه می‌کردند آگاه بود.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٠ وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ

و خداوند به آنچه که عمل می‌‌کنند دانا است و او را به بهایی ناچیز از درهم‌‌هایی معدود [از آنها] خریدند و [قافله یا برادران یوسف] دربارهٔ او (قیمت یا یوسف) بی‌‌اعتنایانی بودند

- ترجمه سلطانی

و خداوند به آنچه که عمل می‌کنند دانا است و او را به بهایی ناچیز از درهم‌هایی معدود خریدند و دربارهٔ او بی‌اعتنایانی بودند

- ترجمه راستین

و او را به بهایی اندک و درهمی ناچیز فروختند و در او زهد و بی‌رغبتی نمودند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢١ وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ

و کسی که او را از مصر خرید به زنش (زلیخا) گفت: جایگاه او را گرامی بدار چه بسا که [با اعانت در امور ما و جمع اموال ما و بر عهده گرفتن ضیاع (املاک کشاورزی) ما و عقار (آب و زمین و زراعت و اراضی و ملک و قریه و خزائن) ما] به ما نفع برساند یا او را به فرزندی بگیریم [برای اینکه او فرزند نداشت یا برای اینکه او عِنّین (مردی که در جماع قادر به دخول نباشد) یا عقیم بود] و این‌‌چنین [در خانهٔ عزیز به یوسف مکنت (قدرت) دادیم و مثل آن] در [تمام] سرزمین [مصر] به یوسف مکنت (سلطه) دادیم و تا به او از تأویل احادیث بیاموزیم [که بر وفق آن تدبیر نماید] و خداوند بر امرش غالب (مسلّط) است و لکن اکثر مردم [بازی معکوس از او را] نمی‌‌دانند

- ترجمه سلطانی

و کسی که او را از مصر خرید به زنش گفت جایگاه او را گرامی بدار چه بسا که به ما نفع برساند یا او را به فرزندی بگیریم و این‌چنین در زمین به یوسف مکنت (سلطه دادن) دادیم و تا به او از تأویل احادیث بیاموزیم و خداوند بر امرش غالب است و لکن اکثر مردم نمی‌دانند

- ترجمه راستین

و عزیز مصر که او را خریداری کرد به زن خویش سفارش غلام را نمود که مقامش بسیار گرامی دار که این غلام امید است به ما نفع بسیار بخشد یا او را به فرزندی برگیریم. و ما این چنین یوسف را به تمکین و اقتدار رسانیدیم و برای آنکه او را از علم تعبیر خوابها بیاموزیم، و خدا بر کار خود غالب است ولی بسیاری مردم (بر این حقیقت) آگه نیستند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٢ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ

و چون به اشدّ [رشدش] رسید به او حکمت و علم دادیم و این‌‌چنین به نیکوکاران پاداش می‌‌دهیم

- ترجمه سلطانی

و چون به اشدّ (رشدش) رسید به او حکمت و علم دادیم و این‌چنین به نیکوکاران پاداش می‌دهیم

- ترجمه راستین

و چون یوسف به سن رشد و کمال رسید او را مقام حکمت و نبوت (یا مسند حکمفرمایی) و مقام دانش عطا کردیم و این چنین ما نکوکاران عالم را پاداش می‌بخشیم.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٣ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِـمُونَ

و [زلیخا] از او (یوسف) که او در خانهٔ وی (زلیخا) بود از نفس او (یوسف) مراوده (کاری یا چیزی از کسی خواستن) کرد و [زلیخا] درب‌‌ها را بست و گفت: [بیا] برای تو آماده کرده‌‌ام (شده‌‌ام)، [یوسف در جواب زلیخا از جهت اعتذار (عذرخواهی) از عدم اجابت او] گفت: به خداوند پناه می‌‌برم همانا او [عزیز] ربّ (سیّد) من است [که مرا به قیمت گران خریده، خیانت کردن به اهل او و حریم او شایستهٔ من نیست، یا همانا خداوند ربّ من است که مرا از اوّل استقرار نطفه‌‌ام و مادّهٔ بدنم در رحم مادرم تربیّت کرد] که جایگاه مرا نیکو کرد [پس مخالفت با او در آنچه که از آن نهی کرده است سزاوار نیست] همانا ستمکاران رستگار نمی‌‌شوند

- ترجمه سلطانی

و از او که او در خانهٔ وی (زلیخا) بود (زلیخا) از نفس او (یوسف) مراوده (کاری یا چیزی از کسی خواستن) کرد و (زلیخا) درب‌ها را بست و گفت: (بیا) برای تو آماده کرده‌ام، (یوسف) گفت: به خداوند پناه می‌برم همانا او ربّ من است که جایگاه مرا نیکو کرد همانا ستمکاران رستگار نمی‌شوند

- ترجمه راستین

و بانوی خانه به میل نفس خود با او بنای مراوده گذاشت و (روزی) درها را بست و یوسف را به خود دعوت کرد و اشاره کرد که من برای تو آماده‌ام، یوسف جواب داد: به خدا پناه می‌برم، او خدای من است، مرا مقامی منزه و نیکو عطا کرده (چگونه خود را به ستم و عصیان آلوده کنم) ، که هرگز ستمکاران رستگار نمی‌گردند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٤ وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَـوْلَا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ

و همانا [زلیخا] به [مخالطت با] او (یوسف) همّت گماشت و [قصد فجور کرد] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود [یوسف] به او (زلیخا) همّت می‌‌گماشت این‌‌چنین [کردیم] تا او را از بدی و فحشاء انصراف دهیم همانا او از بندگان مخلَص ما است

- ترجمه سلطانی

و همانا (زلیخا) به او (یوسف) همّت گماشت و اگر برهان پروردگارش را ندیده بود (یوسف) به او (زلیخا) همّت می‌گماشت این‌چنین (کردیم) تا او را از بدی و فحشاء انصراف دهیم همانا او از بندگان مخلَص ما است

- ترجمه راستین

آن زن باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و یوسف هم اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق را ندیده بود (به میل طبیعی) در وصل آن زن اهتمام کردی، ولی ما این چنین کردیم تا قصد بد و عمل زشت را از او بگردانیم که همانا او از بندگان برگزیده ما بود.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٥ وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُـوءًا إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

و [آن دو به سوی] درب [بر یکدیگر] سبقت جستند [یوسف به قصد فرار از زلیخا و زلیخا قصد منع یوسف کرد] و [زلیخا به او رسید و پیرآهنش را گرفت تا مانع از خروج یوسف شود و آن پاره شد] پیراهن او را از پشت پاره کرد و آن دو آقای او (زوج زلیخا، عزیز) را در آستانهٔ درب یافتند، [زلیخا بعد از دیدن عزیز برای دفع تهمت از خودش و افکندن آن بر دیگری برای ایهام اینکه او از یوسف فرار می‌‌کرده به عزیز] گفت: جزای کسی که به خانوادهٔ تو ارادهٔ بدی کند چیست؟ جز آنکه زندان یا شکنجه‌‌ای دردناک شود؟

- ترجمه سلطانی

و (آن دو به سوی) درب (بر یکدیگر) سبقت جستند و (زلیخا) پیراهن او را از پشت پاره کرد و آن دو آقای او (زلیخا) را در آستانهٔ درب یافتند، (زلیخا به عزیز) گفت: جزای کسی که به خانوادهٔ تو ارادهٔ بدی کند چیست؟ جز آنکه زندان یا شکنجه‌ای دردناک شود؟

- ترجمه راستین

و هر دو (برای گریختن) به جانب در شتافتند و زن پیراهن یوسف را از پشت بدرید و در آن حال آقای آن زن (یعنی شوهرش) را بر در منزل یافتند، زن گفت: جزای آن که با اهل تو قصد بد کند جز آنکه یا به زندانش برند یا به عقوبت سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٦ قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ

[یوسف به جهت دفع تهمت و عذاب از خودش] گفت: این (زلیخا) با من از نفس من مراودت کرد و شاهدی از اهل او (زلیخا) شهادت داد

- ترجمه سلطانی

(یوسف) گفت این (زلیخا) با من از نفس من مراودت کرد و شاهدی از اهل او (زلیخا) شهادت داد

- ترجمه راستین

یوسف جواب داد: این زن خود (با وجود انکار من) با من قصد مراوده کرد. و بر صدق دعویش شاهدی از بستگان زن گواهی داد گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده، زن راستگو و یوسف از دروغگویان است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٧ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ

که اگر پیراهن او (یوسف) از جلو پاره باشد پس او (زلیخا) راست گفته و او (یوسف) از درغگویان است و اگر پیراهن او (یوسف) از پشت پاره باشد پس او (زلیخا) دروغ گفته و او (یوسف) از راستگویان است

- ترجمه سلطانی

که اگر پیراهن او (یوسف) از جلو پاره باشد پس او (زلیخا) راست گفته و او (یوسف) از درغگویان است و اگر پیراهن او (یوسف) از پشت پاره باشد پس او (زلیخا) دروغ گفته و او (یوسف) از راستگویان است

- ترجمه راستین

و اگر پیراهن او از پشت سر دریده، زن دروغگو و یوسف از راستگویان است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٨ فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ

و چون دید که پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شده [عزیز با عتاب بر زلیخا] گفت: همانا آن از حیلهٔ شما زنان است [یعنی حیله در امثال این برای زنان سجیّه است] همانا حیلهٔ شما زنان عظیم است [در مراودت مردان برای وجود مقتضی در سجیّهٔ مردان و عدم مانع حین مراودت شما زنان و اندک است که مردی از شرّ حیلهٔ شما منفک شود]

- ترجمه سلطانی

و چون دید که پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شده گفت همانا آن از حیلهٔ شما زنان است همانا حیلهٔ شما زنان عظیم است

- ترجمه راستین

چون شوهر دید که پیراهن از پشت سر دریده است گفت: این از مکر شما زنان است، که مکر و حیله شما زنان بسیار بزرگ و حیرت‌انگیز است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٢٩ يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ

[عزیز به جهت صون (حفظ) آبروی زلیخا، یوسف را به کتمان وصیّت (توصیه) کرد و گفت:] یوسف از این اعراض کن و [سپس از یوسف اعراض کرد و زلیخا را با امر به استغفار خطاب نمود، و با ملاطفت با زلیخا و در ضمن نکوهش کردن وی گفت: ای زلیخا] برای گناهت طلب آمرزش کن همانا تو از خطاکاران بوده‌‌ای

- ترجمه سلطانی

(ای) یوسف از این اعراض کن و (ای زلیخا) برای گناهت طلب آمرزش کن همانا تو از خطاکاران بوده‌ای

- ترجمه راستین

ای یوسف، از این درگذر (یعنی قضیه را از همه پنهان دار) و (زن را گفت) تو هم از گناه خود توبه کن که سخت از خطاکاران بوده‌ای.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٠ وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ

و زنانی در شهر [با نسبت دادن آن به زلیخا و عیب گرفتن بر زلیخا] گفتند: زن عزیز غلام خود را از نفس او مراوده کرده [در حالی که] حبّ (عشق)، او (زلیخا) را دلباخته (احاطه یا کور و کر) کرده بود [به حیثی که معایب مراودت را نمی‌‌دیده و از کسی که وی را عیب می‌‌کرد آن را نمی‌‌شنید] همانا ما البتّه او (زلیخا) را در گمراهی آشکاری می‌‌بینیم

- ترجمه سلطانی

و زنانی در شهر گفتند زن عزیز غلام خود را از نفس او مراوده کرده (در حالی که) حبّ، او (زلیخا) را دلباخته کرده بود همانا ما البتّه او (زلیخا) را در گمراهی آشکاری می‌بینیم

- ترجمه راستین

و زنانی در شهر مصر گفتند: زن عزیز مصر قصد مراوده با غلام خویش داشته و حب او وی را شیفته و فریفته خود ساخته و ما او را (از فرط محبت) کاملا در ضلالت می‌بینیم.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣١ فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ

پس چون [زلیخا] مکر (ذمّ کردن) آنها (زنان) را شنید [برای شرکت در ضیافت] نزد آنها فرستاد و [مجلسی لایق شأن ملوک آماده کرد] برای آنها (زنان) پُشتی (مُتکا) آماده کرد و به هر کدام از آنها (زنان) چاقویی داد و [بعد از آنکه یوسف را با البسهٔ فاخر و انواع آنچه که با آن زینت می‌‌دهند آراست زلیخا به یوسف] گفت: بر آنها (زنان) خارج شو و چون او (یوسف) را دیدند از او تجلیل نمودند و دستان خود را بریدند (مجروح کردند) و [زنان] گفتند: پناه بر خداوند این بشر نیست (او در جمالش فوق بشریّ است) که این (یوسف) جز مَلکی بزرگوار نیست

- ترجمه سلطانی

پس چون (زلیخا) مکر آنها را شنید نزد آنها فرستاد و برای آنها پشتی آماده کرد و به هر کدام از آنها چاقویی داد و (زلیخا به یوسف) گفت: بر آنها خارج شو و چون او (یوسف) را دیدند از او تجلیل نمودند و دستان خود را بریدند و گفتند (مؤنّث): پناه بر خداوند این بشر نیست که این جز مَلکی بزرگوار نیست

- ترجمه راستین

چون (زلیخا) ملامت زنان مصری را درباره خود شنید فرستاد و از آنها دعوت کرد و (مجلسی بیاراست و) به احترام هر یک بالش و تکیه‌گاهی بگسترد و به دست هر یک کاردی (و ترنجی) داد و (آن گاه با زیب و زیور یوسف را بیاراست و) به او گفت که به مجلس این زنان درآ، چون زنان مصری یوسف را دیدند بس بزرگش یافتند و دستهای خود (به جای ترنج) بریدند و گفتند حاش للّه که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٢ قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ

[زلیخا به جهت عذر آوردن از در فتنه افتادن خود و دفع ملامت زنان یا به جهت تفاخر به عشق یوسف، یا در جواب سؤال زنان که ای زلیخا این که او را به ما نشان دادی کیست؟] گفت: و این کسی است که شما مرا دربارهٔ او ملامت می‌‌کردید و همانا من او (یوسف) را از نفس او مراودت کردم ولیکن خویشتنداری کرد و اگر آنچه را که به او (یوسف) امر می‌‌کنم نکند حتماً زندانی می‌‌شود و حتماً از خوارشدگان می‌‌باشد

- ترجمه سلطانی

(زلیخا) گفت: و این کسی است که شما (مؤنّث) مرا دربارهٔ او ملامت می‌کردید و همانا من او (یوسف) را از نفس او مراودت کردم ولیکن خویشتنداری کرد و اگر آنچه را که به او (یوسف) امر می‌کنم نکند حتماً زندانی می‌شود و حتماً از خوارشدگان می‌باشد

- ترجمه راستین

گفت: این است غلامی که مرا در محبتش ملامت کردید!آری من خود از وی تقاضای مراوده کردم و او عفت ورزید و اگر از این پس هم خواهش مرا رد کند البته زندانی شود و از خوارشدگان گردد.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٣ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ

[یوسف بعد از آنکه دید که مدافعه با آنها (زنان) سخت‌‌ترین چیز برای او است] گفت: پروردگارا زندان در نزد من محبوبتر از آنچه است که مرا به آن می‌‌خوانند و اگر کید آنها (زنان) را از من بر نگردانی به آنها میل می‌‌کنم و از نادانان می‌‌شوم

- ترجمه سلطانی

(یوسف) گفت: پروردگارا زندان در نزد من محبوبتر از آنچه است که مرا به آن می‌خوانند و اگر کید آنها (زنان) را از من بر نگردانی به آنها میل می‌کنم و از نادانان میشوم

- ترجمه راستین

یوسف گفت: ای خدا، مرا رنج زندان خوشتر از این کار زشتی است که اینان از من تقاضا دارند و اگر تو حیله این زنان را از من دفع نفرمایی به آنها میل کرده و از اهل جهل (و شقاوت) گردم.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٤ فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

پس پروردگارش بر او استجابت کرد و [با نجات دادن او از دست زنان] کید آنها (زنان) را از او برگرداند همانا او [دعای هر دعاء کننده‌‌ای یا بر هر صوتی و منجمله دعای داعی] شنوا و [به آنچه که به صلاح هر احدی می‌‌شود] دانا است

- ترجمه سلطانی

پس پروردگارش بر او استجابت کرد و کید آنها (زنان) را از او برگرداند همانا او شنوا و دانا است

- ترجمه راستین

خدایش هم دعای او را مستجاب کرده و مکر و دسایس آن زنان را از او بگردانید، که خداوند شنوا و داناست.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٥ ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ

سپس بعد از آنکه نشانه‌‌ها (صدق او و طهارت ذیل آن) را دیدند [چون زن عزیز دید که بین مردم رسوا شده و به وصال یوسف (ع) نرسیده با خواصّش مشورت کرد و تدبیر کردند که یوسف را به زندان بفرستند تا در مردم منتشر شود که گناه از او بوده است، و تا شاید یوسف بعد از آنکه مرارت زندان را چشید به مواصلت با وی راضی شود، پس زلیخا از عزیز درخواست کرد که او را به زندان بفرستد، پس عزیز با خواصّ خود مشورت نمود و به او به آن اشارت دادند و رأی جمیع بر زندان کردن او مستقرّ شد] برای آنها [یعنی برای زن و خواص او و برای عزیز و خواصّ او] آشکار شد که حتماً تا مدّتی [کم] او را زندانی کنند [تا مردم بپندارند که او گناهکار بوده است]

- ترجمه سلطانی

سپس بعد از آنکه نشانه‌ها را دیدند برای آنان آشکار شد که حتماً تا مدّتی او را زندان کنند

- ترجمه راستین

و با آنکه دلایل روشن (پاکدامنی و عصمت یوسف) را دیدند باز چنین صلاح دانستند که وی را چندی زندانی کنند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٦ وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ

و با او دو جوان [برده] در زندان داخل شدند یکی از آن دو گفت: که من خودم را دیدم که خَمر (آب انگور یا انگور) می‌‌فشرم و دیگری گفت که من خودم را دیدم که بالای سرم [قابلمه‌‌ای از] نان حمل می‌‌کردم که پرندگان از آن می‌‌خوردند تأویل آن را به ما خبر بده همانا ما تو را از نیکوکاران [به همنشینان و معاشرین خود] می‌‌بینیم

- ترجمه سلطانی

و دو جوان (برده) با او در زندان داخل شدند یکی از آن دو گفت: که من خودم را دیدم که خَمر می‌فشرم و دیگری گفت که من خودم را دیدم که بالای سرم نان حمل می‌کردم که پرندگان از آن میخوردند تأویل آن را به ما خبر بده همانا ما تو را از نیکوکاران میبینیم

- ترجمه راستین

و با یوسف دو جوان دیگر هم (از ندیمان و خاصان شاه) زندانی شدند. یکی از آنها گفت: من در خواب دیدمی که انگور برای شراب می‌افشرم، و دیگری گفت: من در خواب دیدمی که بر بالای سر خود طبق نانی می‌برم و مرغان هوا از آن به منقار می‌خورند، (یوسفا) ما را از تعبیر آن آگاه کن، که تو را از نیکوکاران (و دانشمندان عالم) می‌بینیم.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٧ قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ

[یوسف] گفت: طعامی که به آن روزی داده می‌‌شوید را نزد شما دو تا نمی‌‌آورند [و وقت آوردن طعام برای اهل زندان بود] مگر آنکه قبل از آنکه [آن را] برای شما نزد شما [دو نفر] بیاورند تأویل آن را [با علم به تعبیر رؤیا] از آنچه که ربّ من به من آموخته [نه از آنچه که خودم از بشری مثل خود آن را تعلیم گرفته باشم] به شما خبر دهم، همانا من آئین قومی که به خداوند ایمان ندارند و آنها به آخرت هم کافر هستند را ترک کرده‌‌ام

- ترجمه سلطانی

(یوسف) گفت: طعامی که به آن روزی داده می‌شوید را نزد شما دو تا نمی‌آورند مگر آنکه قبل از آنکه (آن را) برای شما نزد شما (دو نفر) بیاورند تأویل آن را از آنچه که ربّ من به من آموخته به شما خبر دهم، همانا من آئین قومی که به خداوند ایمان ندارند و آنها به آخرت هم کافر هستند را ترک کرده‌ام

- ترجمه راستین

یوسف در پاسخ آنها گفت: من شما را پیش از آنکه طعام آید و تناول کنید به تعبیر خوابتان آگاه می‌سازم، که این علم از چیزهایی است که خدای به من آموخته است، زیرا که من آیین گروهی را که به خدا بی‌ایمان و به آخرت کافرند ترک گفتم.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٨ وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ

و از ملّت (آئین) پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب تبعیّت کرده‌‌ام برای ما نباشد که چیزی [اندک از اصناف اِشراک] را با خداوند شریک آوریم این از فضل خداوند بر ما و بر مردم است و لکن اکثر مردم شکر نمی‌‌کنند [برای اینکه آنها قدر نبوّت را نمی‌‌شناسند و به حقّ واجب آن قیام نمی‌‌کنند بلکه از آن اعراض می‌‌کنند و آن را جحد (نفی با انکار) می‌‌نمایند]

- ترجمه سلطانی

و از ملّت (آئین) پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب تبعیّت کرده‌ام برای ما نباشد که چیزی را با خداوند شریک آوریم این از فضل خداوند بر ما و بر مردم است و لکن اکثر مردم شکر نمی‌کنند

- ترجمه راستین

و از آیین پدرانم ابراهیم (خلیل) و اسحاق و یعقوب (که دین توحید و خداپرستی است) پیروی کردم، در آیین ما هرگز نباید چیزی را با خدا شریک گردانیم، این از فضل و عطای خداست بر ما و بر همه مردم لیکن اکثر مردمان شکر به جا نمی‌آورند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٣٩ يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ

ای دو مصاحب زندانی من آیا پروردگاران پراکنده [متعدّد که به آنها عقیده دارید] بهتر هستند یا اللّه واحد قهّار (بسیار غالب)؟

- ترجمه سلطانی

ای دو مصاحب زندانی من آیا پروردگاران پراکنده بهتر هستند یا اللّه واحد قهّار (بسیار غالب)؟

- ترجمه راستین

ای دو رفیق زندان من، آیا خدایان متفرق (بی‌حقیقت مانند بتان و فراعنه و غیره) بهترند یا خدای یکتای قاهر و غالب؟

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٠ مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ

غیر از او عبادت نمی‌‌کنید مگر اسم‌‌هایی را که آنها را شما و پدرانتان نامیده‌‌اید خداوند به آنها سلطانی [یعنی حجّتی از معجزات دالّ بر جواز طاعت آنها و عبادت آنها یا سلطنت و تصرّف در اشیاء] نازل نکرده، {ماسوی الله از ملائکه به اصناف آنها و طبایع و موالید آنها و مردمان و صنایع (ساخته‌‌ها) آنها همگی اسمائى برای خدای تعالی هستند و اینکه اسم حکمی ندارد و نظر به آن نیست و اینکه نظر کردن به اسم و حکم کردن بر آن تصوّر نمی‌‌شود مگر وقتی که مستقلاً مسمّى قرار داده شود و به عنوان ثانی برای مسمّى و همانا آن شرک به خداوند است، و اینکه ناقصین چون خروجشان از حدّ اشراک در وجود ممکن نمی‌‌شود خداوند به بعضی از اسماء اذن داد که آنها منظوراً الیهم مسمّى قرار داده شوند مانند انبیاء و اوصیای آنها (ع) و خداوند برای آنها بر جواز مسمّى قرار دادن آنها سلطانى از دلایل صدق دعوی آنها نازل کرده} که [در عالم یا در حقّ عباد] حکمی نیست جز برای خداوند که امر کرده که عبادت نکنید جز او را [و حکم و سلطنت در چیزی برای ارباب شما نیست]، آن (توحید) دین راست است و لکن اکثر مردم نمی‌‌دانند

- ترجمه سلطانی

غیر از او عبادت نمی‌کنید مگر اسم‌هایی را که آنها را شما و پدرانتان نامیده‌اید خداوند به آنها سلطانی (حجّتی) نازل نکرده، که حکمی نیست جز برای خداوند که امر کرده که عبادت نکنید جز او را، آن دین راست است و لکن اکثر مردم نمی‌دانند

- ترجمه راستین

(و بدانید که) آنچه غیر از خدا می‌پرستید، جز اسمائی (بی‌حقیقت و الفاظی بی‌معنی) نیست که شما خود و پدرانتان نامیده (و ساخته) اید، خدا هیچ حجتی بر آن نفرستاده، تنها حکمفرمای عالم وجود خداست، امر فرموده که جز آن ذات پاک یکتا کسی را نپرستید، این توحید آیین محکم است لیکن اکثر مردم بر این حقیقت آگه نیستند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤١ يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ

ای دو مصاحب زندانی من! امّا یکی از شما دو تا [که می‌‌دید که خَمر می‌‌فشرد]، پس او به پروردگارش (ملک) شراب خواهد نوشاند و امّا دیگری پس به دار آویخته می‌‌شود، و پرندگان از سر او می‌‌خورند امری که شما دو تن دربارهٔ آن از من سؤال می‌‌کنید حکم شد [چه در رؤیا دیده باشید یا ندیده باشید]

- ترجمه سلطانی

ای دو مصاحب زندانی من! امّا یکی از شما دو تا، پس او به پروردگارش (ملک) شراب خواهد نوشاند و امّا دیگری پس به دار آویخته میشود، و پرندگان از سر او می‌خورند امری که شما دو تن دربارهٔ آن از من سؤال می‌کنید حکم شد

- ترجمه راستین

ای دو رفیق زندان من، اما یکی از شما ساقی شراب شاه خواهد شد و اما آن دیگری به دار آویخته شود و مرغان مغز سر او را بخورند. در قضای الهی راجع به امری که سؤال کردید چنین حکم شده است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٢ وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ

و [یوسف] به کسی از آن دو که پنداشت که نجات می‌‌یابد (یار شراب) گفت: مرا نزد پروردگارت (ملک) یاد کن پس شیطان به او [از ذکر خدا یا] از اینکه نزد پروردگارش (ملک) یادآوری کند فراموشی آورد پس چند سال در زندان ماند

- ترجمه سلطانی

و (یوسف) گفت به کسی از آن دو که پنداشت که نجات می‌یابد: مرا نزد پروردگارت یاد کن پس شیطان به او فراموشی آورد از اینکه نزد پروردگارش (ملک) یادآوری کند پس چند سال در زندان ماند

- ترجمه راستین

آن گاه از رفیقی که اهل نجاتش یافت درخواست کرد که مرا نزد خواجه خود یاد کن (باشد که چون بی‌تقصیرم بیند از زندانم برهاند) اما شیطان از خاطر آن یار زندانی برد که یوسف را نزد خواجه‌اش یاد کند، بدین سبب در زندان چندین سال محبوس بماند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٣ وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَاأَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ

و ملک گفت که من [در رؤیا مکرّراً] هفت گاو فربه را می‌‌بینم که هفت گاو لاغر آنها را می‌‌خورند و هفت خوشهٔ سبز و دیگرها را خشک [که به آنها می‌‌پیچند]، ای سران دربارهٔ رؤیایم به من فتوا دهید اگر تعبیر رؤیا می‌‌کرده‌‌اید

- ترجمه سلطانی

و ملک گفت که من هفت گاو فربه را می‌بینم که هفت گاو لاغر آنها را می‌خورند و هفت خوشهٔ سبز و دیگرها را خشک (که به آنها می‌پیچند)، ای سران دربارهٔ رؤیایم به من فتوا دهید اگر تعبیر رؤیا می‌کرده‌اید

- ترجمه راستین

و پادشاه مصر (با ملازمان و دانشمندان دربار خود) گفت: من خوابی دیدم که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می‌خورند و هفت خوشه سبز دیدم و هفت خوشه خشک (که خوشه‌های سبز را نابود کردند) ، ای بزرگان ملک مرا به تعبیر این خوابم اگر علم خواب می‌دانید آگاه گردانید.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٤ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِـمِينَ

گفتند [این رؤیا] خواب‌‌هایی پریشان است و ما به تأویل احلام (خواب‌‌های پریشان)، عالِم نیستیم

- ترجمه سلطانی

گفتند خواب‌هایی پریشان است و ما به تأویل احلام (خواب‌های پریشان)، عالِم نیستیم

- ترجمه راستین

آنها گفتند: خوابهای پریشان است و ما تعبیر خوابهای پریشان نمی‌دانیم.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٥ وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ

و آن کس از آن دو که نجات یافته بود و بعد از سالیانی به خاطر آورد گفت من شما را به تأویل آن خبر می‌‌دهم پس مرا [نزد کسی که می‌‌خواهم] بفرستید

- ترجمه سلطانی

و آن کس از آن دو که نجات یافته بود و بعد از سالیانی به خاطر آورد گفت من شما را به تأویل آن خبر می‌دهم پس مرا بفرستید

- ترجمه راستین

و آن (رفیق زندانی یوسف) که نجات یافته بود و بعد از چندین سال به یاد یوسف افتاد گفت: من شما را به تعبیر این خواب آگاه می‌سازم، مرا (نزد یوسف زندانی) فرستید.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٦ يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ

[پس به او اجازه دادند و نزد یوسف (ع) آمد و گفت: ای] یوسف، ای صدیق (بسیار راستگو)، دربارهٔ هفت گاو فربه که هفت [گاو] لاغر آنها را می‌‌خورند و هفت سنبله سبز و دیگر خشک [که به آنها می‌‌پیچند] به ما فتوا بده تا یترقباً من به سوی مردم بازگردم تا شاید آنها [تأویل آن را یا قدر تو و منزلت تو را] بدانند [و تو را از زندان خارج نمایند]

- ترجمه سلطانی

(ای) یوسف ای بسیار راستگو دربارهٔ هفت گاو فربه که هفت (گاو) لاغر آنها را می‌خورند و هفت سنبله سبز و دیگر خشک (که به آنها می‌پیچند) به ما فتوا بده تا یترقباً من به سوی مردم بازگردم تا شاید آنها بدانند

- ترجمه راستین

(در زندان رفت و گفت) یوسفا!ای که هر چه گویی همه راست گویی، ما را به تعبیر این خواب که هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می‌خوردند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک (که آنها را نابود ساختند) آگاه گردان، باشد که نزد مردم بازگردم و (شاه و دیگران همه تعبیر خواب و مقام تو را) بدانند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٧ قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تَأْكُلُونَ

[یوسف (ع)] گفت: هفت سال پی در پی کشت می‌‌کنید پس آنچه را که درو کردید پس آن را در خوشه‌‌اش واگذارید [تا مبادا فاسد شود و کرم افتد] جز اندکی از آنچه که [در این سال‌‌ها] می‌‌خورید [که آن را از خوشه‌‌اش خارج می‌‌کنید]

- ترجمه سلطانی

گفت هفت سال پی در پی کشت می‌کنید پس آنچه را که درو کردید پس آن را در خوشه‌اش واگذارید جز اندکی از آنچه که می‌خورید

- ترجمه راستین

یوسف گفت: باید هفت سال متوالی زراعت کنید و هر خرمن را که درو کنید جز کمی که قوت خود می‌سازید همه را با خوشه در انبار ذخیره کنید.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٨ ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِّمَّا تُحْصِنُونَ

سپس بعد از آن، هفت [سال] سخت فرا می‌‌رسد که می‌‌خورند آنچه را که برای آنها ذخیره کرده‌‌اید مگر اندکی از آنچه را که نگه می‌‌دارید [برای بذرهای زراعات و احتیاط گرسنگی قبل از رسیدن زراعت]

- ترجمه سلطانی

سپس بعد از آن، هفت (سال) سخت فرا میرسد که می‌خورند آنچه را که برای آنها ذخیره کرده‌اید مگر اندکی از آنچه را که نگه می‌دارید

- ترجمه راستین

که چون این هفت سال بگذرد هفت سال قحطی پیش آید که ذخیره شما را بخورند جز اندکی که (برای تخم کاشتن) در انبار نگه دارید.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٤٩ ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ

سپس بعد از آن سالی می‌‌آید که به مردم باران [یا فریادرسی] داده می‌‌شود و در آن [انگور و زیتون و هر آنچه که برای کثرت آن افشره (آب‌‌گیری) می‌‌شود را] می‌‌فشارند [یا پستان‌‌ها را می‌‌دوشند، یعنی از قحط خارج می‌‌شوند]

- ترجمه سلطانی

سپس بعد از آن سالی می‌آید که به مردم باران داده می‌شود و در آن می‌فشارند

- ترجمه راستین

آن گاه بعد از سنوات قحط و شدت مجاعه باز سالی آید که مردم در آن به آسایش و وسعت و فراوانی نعمت می‌رسند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٥٠ وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُـولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الـلَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ

و ملک [به خواصّ خود] گفت: او را نزد من بیاورید [پس به سوی او فرستادند تا او را احضار نماید] و چون آن فرستاده نزد او آمد [و گفت که ملک تو را می‌‌طلبد و تو را احضار می‌‌کند، یوسف (ع)] گفت: [من نزد ملک به خیانت و مراودت با زنان متّهم شده‌‌ام و تا از این اتّهام خارج نشوم برای عدم داشتن منزلت و عِرض (آبرو) برای خود نزد او، نزد ملک نمی‌‌آیم] به سوی ربّ خود [یعنی عزیز یا ریان: ملک و فرعون مصر در زمان یوسف (ع) است و عزیز وزیر او بوده است] برگرد و از او درخواست کن [که تجسّس کند و طلب کند] اندیشهٔ زنانی که دستانشان را بریدند چه بود؟ [زیرا به خاطر آنها (زنان) به من تهمت زده شد، تا بداند که من خائن نبوده‌‌ام و از روی ظلم زندان شده‌‌ام] همانا پروردگار من به حیلهٔ آنها دانا است [یعنی اینکه آنها (زنان) دربارهٔ من حیله کرده‌‌اند و همانا من بری هستم و این معنی را با استشهاد به علم خداوند تأکید کرد پس آن فرستاده بازگشت و آنچه را که یوسف گفته بود برای ملک حکایت کرد پس ملک یعنی عزیز یا ریان زنان را احضار کرد و]

- ترجمه سلطانی

و ملک گفت: او را نزد من بیاورید و چون آن فرستاده نزد او آمد گفت: برگرد به سوی ربّ (ملک) خود و از او درخواست کن (که جستجو کند)که اندیشهٔ زنانی که دستانشان را بریدند چه بود؟ همانا پروردگار من به حیلهٔ آنها دانا است

- ترجمه راستین

شاه گفت: زود او را نزد من بیاورید. چون فرستاده شاه نزد یوسف آمد یوسف به او گفت: باز گرد و شاه را بپرس چه شد که زنان مصری همه دست خود بریدند؟آری خدای من به مکر آنان (و بی‌گناهی من) آگاه است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٥١ قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُـوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَـمِنَ الصَّادِقِينَ

گفت: آیا خواستهٔ شما [زنان] بود [آیا شما (مؤنّث) یوسف را مراوده نمودید یا یوسف (ع) شما را مراوده داشت؟ یا مراودت از دو طرف بود؟] آنوقت که یوسف را از نفس او مراودت می‌‌کردید [زنان] گفتند: پناه بر خداوند ما بدیی علیه (بر او) نمی‌‌دانیم، زن عزیز [بعد از اعتراف سایر زنان به برائت او و خروج وی از شدّت حیائش] گفت: الآن حقّ آشکار (ظاهر) شد من او را از نفس او مراودت کردم و همانا او [در برائت جُستن از خیانت] البتّه از راستگویان است

- ترجمه سلطانی

گفت آیا خواستهٔ شما (زنان) بود آنوقت که یوسف را از نفس او مراودت می‌کردید (زنان) گفتند پناه بر خداوند ما بدیی علیه (بر زیان او) نمی‌دانیم، زن عزیز گفت: الآن حقّ آشکار شد من او را از نفس او مراودت کردم و همانا او البتّه از راستگویان است

- ترجمه راستین

شاه (با زنان مصر) گفت: حقیقت حال خود را که خواهان مراوده با یوسف بودید بگویید، همه گفتند: حاش للّه که ما از یوسف هیچ بدی ندیدیم. در این حال زن عزیز مصر اظهار کرد که الآن حقیقت آشکار شد، من با یوسف عزم مراوده داشتم و او البته از راستگویان است.

- ترجمه الهی قمشه‌ای

٥٢ ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ

آن برای این است که [ربّ تو (عزیز)] بداند من (یوسف) در پنهان [یا در نهانی که گیر انداخته شده بودم] به او (ملک) خیانت نکرده‌‌ام و همانا خداوند حیلهٔ خائنان را رهنمون نمی‌‌نماید [یعنی تا بداند که زن او به من حیله کرد و همانا کید او نافذ نبود و در من اثر نکرد]

- ترجمه سلطانی

آن برای این است که بداند من (یوسف) پنهانی به او (ملک) خیانت نکردهام و همانا خداوند حیلهٔ خائنان را رهنمون نمی‌نماید.

- ترجمه راستین

(یوسف در ادامه سخن خود به فرستاده شاه گفت) من این کشف حال برای آن خواستم تا عزیز مصر بداند که من هرگز در نهانی به او خیانت نکردم و بداند که خدا هرگز مکر و خدعه خیانتکاران را به مقصود نمی‌رساند.

- ترجمه الهی قمشه‌ای